پدیده ی مهاجرت و زبان مادری زمان
چکیده:
یکی از پدیدههایی که امروزه بیشتر از گذشته شاهدش هستیم، تولد فرزندان ایرانیان مهاجر در کشوری
دیگر و مسئلهی آموزش زبان به فرزندان است. کودکان دوزبانه برای تعریف شخصیت خود و
شکلگیری هویت فردی و اجتماعیشان بهضرورت باید زبانی را بهعنوان زبان مادری و پایهی
افکارشان بیاموزند. حال اگر زبان افکار بهجای یک زبان واحد، دو زبان با دو خاستگاه متفاوت باشد،
چگونه میتوان به اصالت چنین شخصی اعتبار بخشید؟ انسان برای اندیشیدن و برای تصویر مفاهیم،
نیاز به زبان دارد. انسان بهوسیلهی ساختار زبان و کلمات، بهصورت گزارههای زبانی میاندیشد و
جهان را میشناسد. درواقع یک ایرانی به فارسی فکر میکند و یک انگلیسی به زبان انگلیسی. برای
آب در فرهنگ ایرانی .retaw یک ایرانی مایعی که دریاها را میسازد آب است و برای یک انگلیسی
در فرهنگ آنگلوساکسون نیز معنی خاص خود را دارد. هالهی معنایی retaw معنی خودش را دارد و
آب در استعارههایی که در فارسی وجود دارند، حسوحال و بینش خود را منتقل میکنند و در انگلیسی
نیز به به جهت زاویهی نگاه و تجربهی انگلیسیزبانان، حس دیگری دارد. مثلا ایران سرزمینی خشک
و بریتانیا کشوری پرباران بوده و همین تعریف آب را در این دو زبان از هم متمایز میکند. بنابراین
مغز انسان طوری طراحی شده که برای پردازش مفاهیم و اندیشیدن نیازمند سوختی به نام زبان است.
در این نوشته بهطور اجمالی به روند آموزش زبانِ کودکان دوزبانه پرداخته میشود.
مهاجرت، پدیدهایست که در ادوار گوناگون و از زوایای مختلفی مورد توجه پژوهشگران
حوزههای علوم انسانی بوده و ابعاد آن بررسی شده است. فارغ از عللی که افراد را وادار به
ترک سرزمین خود میکند، معضلات پس از مهاجرت نیز شرایط زیست افراد را دستخوش
تغییرات اساسی میکند. یکی از این معضلات که معمولا فرد مهاجر را دچار ازخودبیگانگی
میکند، بحران هویت و جایگاه اجتماعی او در جامعهی جدید است.
از طرفی دل کندن از ریشههای زندگی پیشین و بناکردن یک زندگی تازه در محیطی دیگر،
سببِ اضطراب و اخلال در روند عادی برنامههای روزمره شده و درنتیجه نارضایتی اطرافیانِ
فرد به دلیل کاهش راندمان وظایفِ محوله را نیز به سایر مشکلاتِ ناشی از مهاجرت باید افزود.
معضلاتِ پس از مهاجرت صرفا شامل افراد بزرگسال نشده و کسانی را که در سنین خردسالی
ترک وطن کردهاند را هم دربرمیگیرد. در مواردی که در این نوشته به یکی از وجوه آن اشاره
میشود، فرزندان والدین ایرانی که متولد کشوری دیگر هستند نیز از این مشکلات مصون
نیستند.
پر واضح است که یکی از مظاهر فرهنگی که موجب شکلگیری شخصیت و تعریف هویت
افراد میشود زبان است. انسانها همانطور که ناخودآگاه زبان مادری خود را فرامیگیرند، با
وجوه استعاری آن رشد کرده و ساختار فعلِ اندیشیدن و شناخت جهان بهواسطهی آن زبان انجام
میپذیرد. طبق نظام روانکاوی یونگ آرکیتایپها یا کهنالگوها، اساطیر مشترک یک قوم معین
هستند که نمود خود را در باورها و رویاهای آنان بروز میدهند. این کهنالگوها توسط زبان از
نسلی به نسل دیگر منتقل شده و در مظاهر فرهنگی یک سرزمین بهویژه هنر و ادبیات تجلی
مییابند.
حال، کسی که در سرزمینی با همهی زیرساختهای فرهنگی آن از جمله زبان، ریشه دوانیده
و در بزنگاهی از زندگیاش باید ترکِ وطن کرده و زیستِ خود را در یک سرزمینِ دیگر با
اِلِمانهای فرهنگیِ خاصِ خود تطبیق دهد، یافتن مسیری برای ایجاد شبکهای از ارتباطات سالم
شاید کمی زمانبَر و استرسزا باشد.
در اینجا مقصود، آن دسته از مهاجرانی است که برای همیشه و یا مدتی بسیار طولانی مکان
زندگی خود را تغییر میدهند. برای مهاجرانی که برههای کوتاه را در جای دیگری زندگی
میکنند، مفهوم جدایی از ریشهها چندان مصداق ندارد.
فارغ از همهی مزایای فراگیری زبان دوم و آشنایی با مظاهر فرهنگی کشور مقصد، آنچه
موجبات اضطرابِ مهاجرانِ دائم را فراهم میآورد، مسئلهی اصالت است. وقتی هنوز، پس از
سالهای مدیدی که از نقل مکانِ فرد مهاجر میگذرد ، او با زبان مادریش میاندیشد و خواب
میبیند، میتوان دریافت که چقدر گسستن از ریشهها دشوار و تا چه اندازه یکی شدن با مناسباتِ
محیطِ تازه زمانبر است.
البته منظور از یکی شدن، حل شدن و فراموش کردن زندگی گذشته نیست، بلکه هموار کردن
مسیر پذیرشِ شرایط جدید برای مغز است. گاهی مغز انسان در برابر ورودیهای ناآشنا دافعه
دارد و همین سبب صرف انرژی بیشتر برای ترجمهی زبان افکار می شود. کسی که زبان
افکارش را از شکل ترجمه خارج کرده و قادر باشد با هر دو زبان بیاندیشد زندگی راحتتری
را خواهد گذراند.
فرزندان این مهاجران که در کشور دوم متولد میشوند، از بعضی جهات مشکلات کمتری
دارند. آنها با حفظ کهنالگوهای نیاکانشان در ضمیر ناخودآگاه که بهواسطهی علل مختلفی
همچون وراثت وتربیت خانگی منتقل میشود، دو سبک زندگی و فرهنُگ زیستی را همزمان
میآموزند. در خانه فارسی صحبت میکنند و در جامعه و مدرسه به زبان کشور میزبان. این
کودکان اگر تحت تربیت سختگیرانهی والدینشان، زبان فارسی را کامل بیاموزند میتوانند به
هر دو زبان فکر کنند. وقتی کسی قادر است به زبان کشور مقصد که در آن زندگی میکند، فکر
کند، دیگر احساس غریبه بودن نمیکنند و بهراحتی جایگاه خود را در جامعه تثبیت کرده و
ارتباط قویتری با جهان پیرامون خود بهویژه مردمان بومی آن منطقه برقرار میکنند.
کودکانِ متولد کشوری دیگر نیز که با تربیت ایرانی بزرگ میشوند، بدون طی کردن دوران
گذار بحرانی، از همان ابتدا دارای هویتی دوگانه هستند که هر دو وجه آن میتواند کامل و بدون
خدشه باشد. علاوه بر این از مزایای عملکرد پیچیدهی ذهنیِ دوزبانهها نیز برخوردارند.
نکتهی قابل توجهی که باعث میشود این کودکان بدون اختلال شخصیتی هویت خود را
بشناسند، فراگیری هر دو زبان و آشنایی با هر دو فرهنگ بهصورت طبیعی است.
کودکانی که والدین تحصیلکرده و فرهیختهتری دارند، به جهت تربیت صحیح و سطح بالای
زبان گفتار و مطالعه به زبان فارسی، حتی میتوانند بدون لهجه و مانند یک کودک ساکن ایرانی
حرف زده و در خانه یک زندگی کاملا ایرانی داشته باشد.
البته این به شرطی است که کودک هر دوی این زبانها را در سنین طلایی رشد، که تا پیش از
پنج سالگی است از کسانی بشنود که آن زبان، زبانِ مادریشان است. در این صورت او هر دو
زبان را بدون لهجه و به شکل طبیعی یاد میگیرد و در مدرسه، جامعه و محیط کار دچار مشکل
نشده و فشار روانی ناشی از درجه دو بودن را تحمل نمیکند. همانطور که چنین کودکی روزانه
و به شکل طبیعی در معرض شنیدن و جذب این دو زبان است، میتواند در آیندهی نزدیک،
یادگیری زبان سوم، مثلا انگلیسی را شروع کند. معلم کودک دوزبانه برای تدریس زبان سوم
باید این نکته را در نظر داشته باشد روش تدریس این زبان باید به شکل آموزشی و نه طبیعی
باشد. چرا که کودک مذکورِ دوزبانه، زبانهایش را بهواسطهی روند طبیعی رشدش و بهسبب
تعریف هویت و شخصیت دووجهیاش یادگرفته و همهی شئون فرهنگی و استعارههای آنها را
بهضرورت در لایههای پنهان ذهنش نهادینه کرده است. بنابراین یادگیری زبان سوم نباید اختلالی
را در شناختِ منِ آن فرد بهوجود بیاورد، بلکه باید در کنار دیگر درسهایش آن را هم بخواند
و یاد بگیرد.
دیدگاهتان را بنویسید